اجرای سرود
صبح ساعت 6 و نیم که بهت گفتم امیرعلی پاشو می خوایم بریم جشن علی رغم روزهای دیگه که کلی ناز تو می کشیدم تا از خواب بیدارشی خیلی راحت از جات بلند شدی و گفتی سلام لباس بلوچی هام کو. بعد از شستن روی ماه نشستت لباسهاتو پوشیدم و راهی شدیم. چندتاازبچه ها اومده بودن بقیه بچه ها هم کم کم از راه رسیدن . دیدن دختربچه ها توی اون لباس های محلی رنگارنگ حسابی منو سرگرم کرده بود . دیدن انعکاس نور خورشید از لباس های سنگ دوزی شده و آینه کاری اونا برام لذت بخش بود . پسرا هم با لباسهای یک دست سفید جالب و با مزه شده بودند مربی تون وقتی اومد از دیدن تو توی لباس بلوچی کلی ذوق کرد و گفت خیلی بهت میاد و قشنگ شدی رفتیم مدرسه راه زینب (س) . دخترا و پسرای دب...