شب یلدا 94
هر سال شب یلدا میرفتیم خونه مادرجون همه میومدن و کلی بهمون خوش میگذشت اما امسال چون ایرانشهر بودیم بابایی حلما و مامان و باباش و صبا و ساجده و مامان و باباشون رو دعوت کرد خونه ما .... هنوز داشتم به این فکر میکردم که برای شام چی بپزم که یهو با سر از روی مبل فرود آمدی من که دست و پا مو گم کرده بودم و با خودم فکر کردم دست و پات شکست خوب بود تو اون لحظه بابایی خونه بود سریع بغلت کرد و ازم خواست تا یخ بیارم وبذارم روی سرت. سرت داشت ورم میکرد ولی بایخی که بابا علی رغم میل تو گذاشته بود رو سرت ورم نکرد زود خوب شد منم کلی خدارو شکر کردم که بلا از سرت گذشت ولی تا دوساعت بعدش هنوز دست و پاهام میلرزید خلاصه .... مهمونی خوبی بود تو هم کلی با ساجده بازی کردی البته ناگفته نماند که یه 10_20 باری رو هم قهر کردید باهم حیف چون سرم شلوغ بود یادم رفت ازتون عکس بگیرم
امید وارم همیشه سالم و سربلند باشی عزیزم